تریپ ساز
تریپ ساز

واحد آموزش تریپ ساز

سفرهای علی و مهربان، این داستان سفر به کرمان(1)

3 سال قبل


سفرهای علی و مهربان این داستان سفر به کرمان

 

علی تو این فکر بود که از آخرین سفری که با خانواده رفتن سه ماه می گذره و بد نیست حالا که مرخصی داره ازش استفاده کنه و دست مهربان و دو قولوهاش رو بگیره و یک سفر برن.

شب که به خونه رسید تصمیمش رو با مهربان در میون گذاشت. مهربان که بسیار خوشحال شد و اولین سوالی که از علی پرسید این بود حالا کجا بریم؟

علی گفت غمت نباشه و گوشی رو برداشت و تو گوگل سرچ کرد "جاذبه های گردشگری کرمان"

 

 

علی عادت داشت قبل از اینکه به جایی سفر کنه در مورد مقصد جستجو کنه و مسافر آگاهی باشه. علی خیلی وقت بود دوست داشت به کرمان سفر کنه اما اینو به مهربان نگفته بود. پیش خودش گفت بذار اول تحقیق کنم اگر مطمئن شدم، بعد مقصد رو به مهربان می گم.

 

توجه علی به یکی از نتایج گوگل با عنوان "سفرنامه کرمان با راهنما" جلب شد و روش کلیک کرد.

علی خیلی زود متوجه شد که این سفرنامه رو یک مسافر در بلاگ خودش در سایت تریپ ساز نوشته که دو ماه قبل با یک راهنمای گردشگری به کرمان سفر داشته و چقدر هم کامل با عکس های متنوع این سفرنامه رو منتشر کرده است.

علی  خوشحال از اینکه خیلی سریع به نتیجه رسیده با دقت شروع کرد به خوندن و انگار نه انگار که مهربان برای بار سوم صداش کرده بیا شام آماده است.

هنوز چند پاراگراف نخونده بود که متوجه شد راهنما، تجربه ی خوبی برای مسافر ساخته که مسافر همون اول مطلب و خیلی سریع خواسته ازش تشکر کنه و به پروفایل راهنما لینک داده و خوانندگان رو دعوت کرده که اگر خواستید به کرمان سفر کنید حتما به این راهنما درخواست بدید.

 

علی با اشتیاق تا آخر مطلب رو می خونه و در پایان نظرات دیگر افراد توجه اش رو جلب می کنه.

اکثر نظرات توسط مسافرانی بود که قبلا با راهنما سفر داشتن و اونا هم از تسلط و روابط عمومی خوب راهنما یاد می کردن و برخی گفته بودن ما اگر بخوایم باز به کرمان بیایم حتما به این راهنما درخواست می دیم و برخی هم گفته بودن که ما این راهنما رو به دوستان خودمون که می خواستن به کرمان سفر کنن معرفی کردیم و آدرس پروفایلش رو براشون فرستادیم که بیشتر با سوابق، رویدادهایی که برگزار کرده و مطالبی که نوشته آشنا بشن.

البته تعدادی هم بودن که نقدهایی به راهنما داشتن و برای علی جالب بود که راهنما به همه ی اونا پاسخ داده بود و در جایی بابت کوتاهی عذرخواهی کرده بود و در برخی با ذکر دلایل منطقی تلاش کرده بود که علت اصلی مشکل و کمبودها را خیلی شفاف برای مسافر شرح بده.

 

علی حالا خوشحالیش چند برابر شده بود چون چند دقیقه قبل فکر می کرد یک مطلب خوب پیدا کردم که با کرمان آشنا میشم اما حالا علاوه بر اون یک راهنمای خوب هم پیدا کرده بود. علی وارد پروفایل راهنما شد و دلش می خواست پروفایل راهنما رو بررسی کنه تا بیشتر باهاش آشنا بشه اما در همین حین صدای مهربان رو می شنوه که علی اگر نیای؛ امشب از شام خبری نیست!

علی که خیلی گرسنه بود ترجیح داد امشب رو گرسنه نخوابه و بره شام بخوره و بعد برگرده پروفایل راهنما رو بررسی کنه.

 

علی که یک شام عالی خورده بود، حالا برگشته بود که کار ناتمومش رو تموم کنه و برای این کار خیلی اشتیاق داشت. بنابراین بدون معطلی وارد پروفایل راهنما شد و در همون نگاه اول و با مشاهده بخش سوابق راهنما متوجه شد که مسافر دروغ نمی گفته و این راهنما تا الان 120 رویداد گردشگری در تریپ ساز برگزار کرده و تا الان 45 مطلب تو وبلاگش نوشته که برخی سفرنامه هاش بودن و برخی هم مطالب آموزشی هستن. علی فهمید که سفر برای این راهنما صرفا جنبه تفریح و کسب درآمد نیست بلکه داره سفرهاشو زندگی میکنه و قطعا این آدم مطالعه زیادی تو حوزه گردشگری داره که این همه مطلب آموزشی نوشته و در بخش درباره راهنما خونده بود که راهنما بیان کرده دغدغه اولم این است که مسافران آگاه تری بسازم که علی خیلی از این دغدغه خوشش اومد چون دغدغه خودش هم بود که اگر نبود الان خواب بود و مشغول جستجو قبل از سفر نبود!

 

علی باز هم خنده بر لبانش نشست چون راهنما در پروفایلش ذکر کرده بود که ماشین داره و علی قصد داشت تا کرمان با قطار برن و دیگه نیاز نباشه ماشین ببره چون به تازگی بنزین هم گرون شده بود.

مهربان که خنده ی علی رو دیده بود و در یک لحظه نگاهشون به هم افتاد هر دو خندشون گرفت! علی می دونست چرا می خنده اما مهربان نه!

 

علی چند تا از رویدادهای قبلی راهنما و نظرات شرکت کنندگان رو خوند و هر چی بیشتر می خوند به خودش بابت این شکار بزرگ تبریک می گفت و باز خنده و مهربان و نگاه و خنده ی همزمان تکرار می شد!

 

علی متوجه شد در تاریخی که می خوان برن کرمان این راهنما یک رویداد با عنوان "شهرگردی در دیار کریمان" رو قراره برگزار کنه.

پیش خودش گفت دیگه معطل نکنم چون این راهنما به نظر سرش شلوغ میاد پس تا وقتش پر نشده سریع بهش درخواست بدم ولی قبل از اینکه روی دکمه "ساخت سفر مستقیم" بزنه یادش اومد که زن داره و دیگه مجرد نیست و باید به مهربان هم بگه و نظرش رو بپرسه! حالا وقتش بود که دلیل خنده هاش رو به مهربان بگه. پس رفت پیش مهربان نشست و قبل از اینکه شروع کنه به حرف زدن؛ مهربان بشقاب میوه ای که براش پوست کنده بود رو بهش داد.

علی شروع کرد و با آب و تاب توضیح میداد و در بین حرفاش گوشی رو نشون مهربان میداد که برای حرفاش سند هم رو کرده باشه.

 

مهربان تازه فهمید دلیل خنده های علی چی بود!

مهربان با توجه به اینکه علی در دوران مجردی آدم سفر رویی بوده به این انتخابش اطمینان کرد و بدون معطلی گفت بزن بریم...

 

این داستان ادامه دارد...



نظرات