گروه گردشگری ریتون
گروه گردشگری ریتون

سلام به همه عاشقان سفر گروه گردشگری ریتون با عشق و علاقه به گردش...

خاطرات یک تورلیدر، این داستان: فریاد بی صدای یک تورلیدر در تخت سرتشتک کرمان

3 سال قبل


سلام سلام من اومدم با یه داستان دیگه، خب اگه  خاطرتون باشه توی داستان چطوری شروع کردم براتون تعریف کردم که چه مشقتی برای گرفتن مجوز تور داشتم.

داستان از اونجایی شروع شد که من تصمیم گرفتم اولین تور خلاقانه ام رو برگزار کنم. من دوره های عکاسی انجمن سینمای جوان استان کرمان رو گذرونده بودم، پس تصمیم گرفتم یک تور عکاسی برگزار کنم.

نشستم فکر کردم که یک لوکشین خوب پیدا کنم که عکاسی کردن جذاب باشه. چون امرداد بود و هوا گرم پس اولین گزینه ای که به ذهنم رسید بندر هنزا و تخت سرتشتک بود.

خوبیه تخت سرتشتک اینه که توی این فصل هنوز عشایر بالای تخت هست و حس و حال عجیبی داره.

پس عنوان اولین تورم رو گذاشتم "تور عکاسی و آشنایی با زندگی عشایری"

 

تخت سرتشتک

 

بعد از اینکه بنر تور رو طراحی کردم، تبلیغات رو شروع کردم، بعد رفتم سراغ بقیه کارها چون ظرفیت تور رو 15 نفر بسته بودم پس می بایست با ماشین هماهنگ کنم پس با چند نفر از راننده هایی که میشناختم تماس گرفتم. بعد از گرفتن مجوز تور چالش بعدی برای من انتخاب راننده خوب بود.

بعد از تماس با چند نفر فهمیدم که چون مسیر تخت از بندر هنزا خاکیه و مسیر سختیه هر راننده ای قبول نمیکنه تا اینکه با یکی از همکارای لیدر تماس گرفتم و شماره راننده ازش گرفتم. سریع با راننده تماس گرفتم و گفتم من همکار آقای... از راهنماها هستم و یک راننده برای روز جمعه مسیر تخت سرتشتک می خوام که قرار شد بهم خبر بده.

 

خلاصه روز بعد یه راننده بهم معرفی کرد و خیلی ازش تعریف کرد که تخصصش اینه. با راننده تماس گرفتم و هماهنگی ها رو انجام دادم. انگار داشتم هفت خان رستم رو رد میکردم. از تور استقبال خوبی شد و ظرفیت 15 نفر تکمیل شد. خب مساله بعدی که باهاش مواجهه شدم پیام یکی از مسافرا بود که "ما ناهار چکار کنیم؟"

توی تبلیغات من اعلام کرده بودم ناهار با خودشونه اما این مسافرا از اون مدلایی بودن که حوصله آشپزی نداشتن.

خب چالش بعدی شروع شد. از اونجایی که تخت سرتشتک و بندر هنزا یه منطقه عشایر نشین و روستایی هست رستوران نداره و چندتا خونه بومگردی داره که به مسافرای خودشون سرویس میدن و باید از یک هفته قبل برای غذا باهاشون هماهنگ کنی البته اگه سرشون خلوت باشه و اینکه گوشی آنتن بده و جواب بدن.

لیست خونه های بومگردی بندرهنزا رو گذاشتم جلوم و به ترتیب تماس گرفتم چون تابستون بود و سرشون شلوغ هر کدوم یه بهونه آوردن که فقط برای مسافرای خودمون غذا تدارک می بینیم. تا اینکه یکی از خونه ها قبول کرد و من بیعانه برای غذا رو براشون کارت به کارت کردم.

خب این چالشم پشت سر گذاشتم.

 

روز پنج شنبه با راننده تماس گرفتم که هماهنگی ها رو انجام بدم که یه وقت یادش نره و روز جمعه بیاد و منو با 15 نفر مسافر سرکار نذاره که خدارو شکر یادش بود و گفت که من برای اطمینان دو تا صندلی هم اضافه بستم که من خوشحال شدم و زنگ زدم به مامانم که فردا با بابا آماده باشید میریم تور.

اسم مامان و بابام رو به لیست مسافرا اضافه کردم و لیست مسافرا رو بردم برای آژانس تا مجوز و لیست بیمه رو صادر کنن. این نکته رو هم بگم که آژانس ها لیست بیمه رو تا روز پنج شنبه و ساعت 11 برای شرکت بیمه ارسال میکنن و اگر دیر لیست مسافرا رو ارسال کنید احتمال اینکه بیمه صادر نشه هست پس حواستون به بیمه باشه که یکی از واجبات تور هست.

 

خلاصه پس از هماهنگی ها و چالش های فراوان روز موعود فرا رسید.

روز جمعه ساعت 7 شروع تور بود. ماشین قرار بود ساعت 6:30 میدان آزادی باشه که خوشبختانه به موقع حاضر شد. که بابام شروع کرد به معاشرت با راننده و منم چشمام به این ور اون ور که مسافرا بیان هر کدوم از یه طرفی می اومد تا اینکه ساعت 7 شد و 4 نفر از مسافرا نیومدن تماس گرفتم گفتن توی مسیرن. از مسافرا معذرت خواهی کردم و براشون توضیح دادم منتظر 4 نفر باید باشیم. تا 7:30 صبر کردیم که خبری ازشون نشد که نشد. تماس گرفتم و گفتم ما داریم حرکت میکنیم که با التماس گفت تورو خدا یه دقیقه صبر کنید ما الان میایم.

خلاصه ساعت 7:45 دیدم سه خانم و یه پسر نوجوان با استرس دارن می دون میان سمت ما. سریع سوار شدن و معذرت خواهی کردن و منم بهشون گفتم قانون تور اینه هر کی دیر بیاد باید برای بقیه بستنی بخره.

 

بعد از اینکه همه مسافرا اومدن و ماشین حرکت کرد. من خودمو معرفی کردم و از هر کدوم از مسافرا خواستم که خودشو معرفی کنه تا بیشتر با همدیگه آشنا بشیم. بعد از معرفی و آشنایی، من در مورد تور و منطقه ای که می خواستیم بریم توضیح دادم که  قراره از مسیر کرمان - راین - درب بهشت - بندر هنزا بریم و اینکه  تخت سرتشتک سرزمینی هموار با پستی و بلندی‌های ملایم و پوشیده از چمن زار و برکه‌های کوچک و چشمه‌های روان در ارتفاع ۳۶۰۰متری از سطح دریا، که از مرتفع‌ترین نقاط استان کرمان محسوب میشه.

تخت سرتشتک از مناطق ییلاقی و یکی از جاذبه‌های طبیعی گردشگری بندر هنزا بر فراز کوههای سر به فلک کشیده است. جایی که پوشش گیاهی تمام میشه و هیچ درختی به خاطر ارتفاع زیاد نمی‌روید این منطقه معمولاً در فصل تابستان که به دلیل ارتفاع بالا هوای خنک تری نسبت به مناطق پایین دست دارد مورد استفاده و بازدید گردشگران و علاقه مندان به طبیعت قرار می‌گیره. این تخت که یکی از جلوه‌های خاص مناطق کوهستانی استان کرمان و شهرستان رابر می‌باشد در نقطه مرزی شهرستان‌های رابر-جیرفت و کرمان قرار دارد و با قرار گرفتن در نقاط بلند آن می‌توان موقعیت قله‌های بلند استان از جمله لاله زار و کوه هزار را تشخیص داد، منطقه‌ای بکر که به واسطهٔ ارتفاع زیاد و شرایط جوی، بیشتر طول سال خالی از سکنه است. هر سال از اردیبهشت ماه به بعد این منطقه میزبان عشایری از شهرستان‌های جنوبی کرمان است که با حضور سیاه چادرهای عشایر، بوی آتش و زندگی عشایری و نیز جست و خیز و هیاهوی گوسفندان تا اواخر تابستان تخت سرتشتک رابر را که در ۱۲ کیلومتری منتهی الیه جاده بندر هنزاء قرار دارد را به یکی از جالب‌ترین و دیدنی‌ترین نقاط استان کرمان تبدیل کرده.

 

بعد از توضیحات تور رفتم پیش مسافرایی که دیر اومده بودن تا علت را بپرسم که مادر پسر نوجوان(که اسمش ایلیا بود و مامان و دوتا خاله هاش اون رو به شوخی دکتر صدا میزدن) برام توضیح داد که آقا ایلیا از دیشب که رفته بیرون گفته میرم خونه دوستم و می خوابم و صبح میام خبری ازش نبوده و گوشیش خاموش بوده که ما از صبح ساعت 6 با خاله هاش توی کوچه و خیابون دنبال این پسر می گشتیم. کلی معذرت خواهی کرد منم چاره ای جز بخشش این مادر که از صبح کلی استرس کشیده نداشتم.

 

کم کم از کرمان دور شدیم و رسیدیم راین که به راننده اعلام کردم برای سرویس بهداشتی و خرید دور میدون شیر خدا که میدون معروف راین هست نگه داره.

بعد از چند دقیقه مجددا سوار شدیم و به سمت درب بهشت حرکت کردیم و بعد از حدود 1 ساعت رسیدیم درب بهشت که اونجا هم برای سرویس و استراحت چند دقیقه ای توقف کردیم. توی این فصل سال درب بهشت خیلی شلوغه و بیشتر از بندرعباس میان برای استراحت و گردش. همه مسافرا سوار شدن و حرکت کردیم سمت بندر هنزا و بعد از حدود نیم ساعت رسیدیم منطقه زیبای بندرهنزا با درختان زیبا و تنومند گردو. من بلند شدم و در مورد اصول عکاسی نکاتی توضیح دادم و اینکه چون الان فصلی هست که این منطقه عشایر زیاد است بدون اجازه عکاسی نکنند و سعی کنن از طبیعت عکس بگیرند تا زنان و کودکان عشایر. در همین حین آقای راننده درب ماشین باز کرد که هوای ماشین عوض بشه منم که وایستاده بودم و دست به در بود که ناگهان راننده که خدا بگم چکارش نکنه، ناگهان در رو بست و دست من لای در گیر کرد! یعنی اینقدر دستم درد گرفت که اگر توی این شرایط نبودم تا یک ساعت فریاد میزدم. راننده در رو باز کرد و من بدون اینکه اتفاقی افتاده باشه برگشتم سمت مسافرا و از زیبایی های منطقه براشون تعریف کردم. توی این لحظه فقط دوست داشتم از شدت درد گریه کنم وقتی نگاه کردم دیدم انگشت دستم سیاه شده اما نذاشتم کسی بفهمه حتی مامانم.

 

برای استراحت و صرف صبحانه توقف کردیم زیر یکی از درختان گردو فرش پهن کردیم. بعد از صبحانه به مسافرا گفتم می تونن چند ساعتی اینجا باشن و قدم بزنن چند خانوار از عشایر از تخت اومده بوده بندر و داشتن وسایلشون رو توی چادرها می چیدن. چون یک بخش از تور ما آشنایی با عشایر بود با مسافرا همراه شدیم و من به یکی از چادرها رفتم و اجازه گرفتم که وارد بشیم و در مورد زندگی و شرایط شون برای ما توضیح بدن. دختر این خانواده عشایر که دانشجو بود و برای تعطیلات اومده بود پیش خانواده خیلی گرم از ما پذیرایی کرد و شروع کرد به توضیح دادن برای ما که اینجا از چه قوم هایی عشایر هست. ابتدا مسافرا خیلی تعجب کردند که دختر این خانواده کرمان درس می خونه و دانشجو هست. مسافرا با شور و شوق به حرفای دختر گوش میدادن و از گوشه گوشه چادر که با نظم چیده شده و قالی های قرمز خوشرنگ کف آن پهن شده بود عکس میگرفتن و بعد از معاشرت با این خانواده خوب عشایر و قدم زدن لا به لای چادرها و دیدن زندگی عشایر از نزدیک به سمت ماشین حرکت کردیم تا عکاسی و بازدید از منطقه تخت سرتشتک داشته باشیم. از مسیر خاکی و پر پیچ و خم گذشتیم و دشتی سرسبز پر از برکه های کوچک رسیدیم. مسافرا که برای اولین بار این منطقه رو میدین از این همه زیبایی شگفت زده شدن و دوربین ها رو برداشتن و هر کدوم یه ژست برای عکس میگرفتن.

 

تخت سرتشتک

 

حدود یک ساعتی استراحت کردیم و مجددا به منطقه هنزا برگشتیم. به محض رسیدن؛ من به سمت خونه بومگردی که برای ناهار مسافرا باهاش هماهنگ کرده بودم رفتم و ناهار مسافرها رو تحویل گرفتم و ناهار رو خوردیم و استراحت کردیم.

عصر بعد از صرف چای و هندوانه که بابام زحمتش رو کشیده بود به سمت کرمان حرکت کردیم. و توی مسیر برگشت وقتی رسیدیم راین، ایلیا طبق قراری که گذاشته بودیم و دیر اومده بود همه مسافرا رو به بستنی دعوت کرد و از دلشون در آورد. قبل از رسیدن به کرمان از مسافرا خواستم که عکس هایی که گرفتن رو برای من  ارسال کنن که به قید قرعه به بهترین عکس جایزه بدم جایزه هم تخفیف 50 درصدی تور بعدی بود.

حدود ساعت 7 عصر رسیدیم کرمان و مسافرا پس از کلی تشکر خداحافظی کردن و رفتند.

 

خب اینم از اولین تورم که همه نوع چالشی داشت و یک فریاد بی صدا.

 

قبل از اینکه یاد دستم و دردش بیفتم این نکات بهتون بگم شاید به دردتون خورد:

  • حتما قبل از بستن تور در مورد منطقه ای که می خواهید برید خوب تحقیق کنید حتی اگه خودتون چند بار رفته باشید.
  • حتما با راننده مورد اعتمادی هماهنگ کنید که روز تور به موقع حاضر باشه.
  • حتما در مورد جزییات تور و غذا توی تبلیغات و قبل از شروع تور برای مسافرا توضیح بدین.
  • لیست رستوران ها و خونه های بومگردی اون منطقه رو داشته باشی اکه گر مسافری درخواست غذا داشت کمکش کنید.
  • انرژی منفی در تور ممنوع، ناراحتی و استرس خودتون رو به مسافرا منتقل نکنید.(بی صدا فریاد زدن رو یاد بگیرید)
  • لیست بیمه از واجبات توره پس جدی بگیرید بیمه رو.
  • راهنما شدن و راهنمای خوب بودن سخته و باید پیه همه چالش ها و سختی هاش رو به تنت بمالی.

 

منتظر داستان بعدی  من باشید.....

 

تخت سرتشتک

 

 



نظرات